داستان کنجد و جو
❣ارباب لقمان به او دستور داد ڪه در زمینش، برای او ڪنجد بڪارد. ولی او جُو ڪاشت. وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو ڪاشتی؟
لقمان گفت: از خدا امید داشتم ڪه برای تو، ڪنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممڪن است؟
❣ارباب لقمان به او دستور داد ڪه در زمینش، برای او ڪنجد بڪارد. ولی او جُو ڪاشت. وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو ڪاشتی؟
لقمان گفت: از خدا امید داشتم ڪه برای تو، ڪنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممڪن است؟
?داستان کوتاه?
مردی قصد تنبیه کردن همسرش کرد ، هنگامیکه همسرش را با عصا کتک کاری میکرد بدون اینکه قصد کشتن داشته باشد ، بلکه تنها به قصد ادب با او این کار را انجام داد ؛ ناگهان همسرش زیر دستان او دار فانی را وداع گفت و مرد.
مرد سراسیمه از خانه بیرون رفت و داستان خود را نزد یکی از دوستانش تعریف کرد . دوست آن شخص به مرد گفت : تنها راه نجات تو در این قضیه این است که ، جوان خوش تیپی را پیدا کنی او را به خانه ات دعوت کنی بعنوان مهمان ، بعد سر آن جوان را قطع کنی و در کنار جنازه همسرت قرار دهی و بعد به عشیرت و طایفه همسرت بگو : این جوان با همسرم مشغول عمل زنا بودند و من هم تحمل نیاوردم و هر دو را با هم کشتم. وقتیکه شوهر آن زن نیرنگ را از دوستش شنید ، برگشت به خانه و جلوی درب خانه منتظر ماند ، ناگهان جوانی رعنا از کنار خانه آن مرد قصد عبور داشت ، مرد با اصرار فراوان جوان را به خانه دعوت کرد ، هنگامیکه جوان وارد منزل شد آن مرد جوان را کشت !!
یک وقت هایی بنشین و خلوت کن با روح درونت…
بیشتر لمس و تجربه اش كن…
نگاه كن به نعمت هایت…
نگاه کن به اطرافت…
به خوشبختى هایت…
به کسانی که میدانی دوستت دارند…
شوخی علی سلیمانی با اربعین
?چرا امام زمان نمیآیند؟
✅حضرت آیت الله سید محمد ضیاءآبادی:
در كتابي خواندم، شايد در حدود دويست، سيصد سال پيش جمعي از صلحا در نجف اشرف مجتمع بودند. از آدم هاي بسيار خوب و مقدّس. روزي با خودشان نشستند و گفتند: چرا امام نمي آيد؟ در صورتي كه ما بيش از سيصد و سيزده نفر كه او لازم دارد هستيم. به اين فكر افتادند كه سرّ تأخير در ظهور را به دست آورند. تصميمشان بر اين شد كه از بين خودشان يك نفر را كه به تأييد همه خوبترينشان هست، انتخاب كنند و او را بفرستند در مسجد كوفه يا سهله تا اعتكاف كند و از خود امام بخواهد كه سرّ تأخير در ظهور را بيان بفرمايد.جمعيّت خودشان را به دو قسمت تقسيم كردند و قسمت بهتر را باز به دو قسمت و همچنين تا آن فرد آخر را كه از همه بهتر و مقدّس تر و زاهد تر بود انتخاب كردند كه او به مسجد سهله يا مسجد كوفه برود.
⭕️ مردی برای معلولان اطعام میڪرد . خسیسی پسر خود را گفت ظرف بردار برویم. پسر گفت پدر تو معلول نیستی نه ڪوری نه چلاقی نه شلی… پدر گفت بیا ڪاریش میڪنیم. چون در خانه رسیدند آن خسیس چشمان خود بست و خود را به ڪوری زد. ظرف خالی را دادند و ظرف پر طعام تحویل گرفتند.
پسر صاحب خانه به پدرش گفت پدر گول خوردی آن مرد ڪور نبود چشمان خود بسته بود تا خود را معلول نشان دهد و غذا بگیرد.
?روزی شخصی خدمت حضرت علی(علیه السلام) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
?حضرت علی(علیه السلام) فرمودند:خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم ، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی
❶ (الحمدلله علی کل نعمه) خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز…!!