یک داستان ، یک پند
20 آبان 1396 توسط سلاله
⭕️ مردی برای معلولان اطعام میڪرد . خسیسی پسر خود را گفت ظرف بردار برویم. پسر گفت پدر تو معلول نیستی نه ڪوری نه چلاقی نه شلی… پدر گفت بیا ڪاریش میڪنیم. چون در خانه رسیدند آن خسیس چشمان خود بست و خود را به ڪوری زد. ظرف خالی را دادند و ظرف پر طعام تحویل گرفتند.
پسر صاحب خانه به پدرش گفت پدر گول خوردی آن مرد ڪور نبود چشمان خود بسته بود تا خود را معلول نشان دهد و غذا بگیرد.
?صاحبخانه ڪه مرد زرنگی بود گفت پسرم من هم دانستم ڪه چشمانش بسته بود ولی به نظرم ڪور واقعی او بود ڪه برای رسیدن به ظرفی غذا، چشمانش را به این همه نعمتی ڪه خدا به او داده بود بسته بود. ???